واقعیت استعداد
ما مسایل رو پیچیده میکنیم و استعداد یکی از چیزهاییه که پیچیدهتر از آنچه که واقعا هست توصیف شده. شاید دلیل مهم این پیچیدگی این باشه که با صلاحیت اشتباه گرفته شده.
صلاحیت با سطح مهارت، دانش و توانمندی ارتباط داره. اینکه چقدر واقعا میتونیم کاری رو درست انجام بدیم میزان صلاحیت مارو مشخص میکنه.
اما استعداد ریشه در خواست ما داره. اگر عمیقا تمایل دارید که بنوازید، شما استعداد نوازندگی دارید. هرچه تمایل شما عمیقتره، یعنی استعداد شما هم بیشتره.
حالا اگر عموی شما یک نوازنده چیره دسته، شانس بهرهبردن از ایشان هم در کنار خواست شما قرار میگیره. پس خواست شما بعلاوه شانسی که در اختیار دارید یعنی میزان استعداد شما.
خب، راه حل چیه؟
وقتی میرید کوهنوردی هیچ کس محافظ شما نیست، هیچ طنابی امنیت شما رو تضمین نکرده، هیچ چیزی وجود نداره که بشه خودتون رو برای همیشه بهش ببندید. اگه سقوط کنید فقط شانس میتونه کمکتون کنه. برای نیفتادن فقط یه راه حل وجود داره:
مراقب باشید نیافتید.
من مدام بعد از هر هشداری که میدم، یا هر تلاشی که برای شفافیت میکنم، یا هر تجربهای که به اشتراک میگذارم با این سوال مواجه میشم: خب، حالا راه حل چیه؟
مسایل روزمره ما مثل مسایل ریاضی حل نمیشن. بیشتر اونها خیلی پیچیده نیستن. راه حل بسیاری از مسایل اینه که مراقب باشیم اشتباه نکنیم.
نبوغ منحصربفرد همه مدیران
اگر کمی اهل نوآوری باشید، بعیده تا بحال طرحی به مدیران سازمانها ارائه کرده و با این جمله مواجه نشده باشید:
ایده شما خیلی خوبه، اما شاید مناسب سازمان ما نباشه. ما معتقدیم باید از همه ایدهها استفاده کرد، اما به روش خودمون.
همه مدیران از این الگوی فکری مشترک بهرهمند هستن و همه هم فکر میکنن این خصوصیت منحصربفرد اونهاست. در واقع همه سازمانها معتقدن دارن از الگوهای موجود به روش خودشون استفاده میکنن، اما در نهایت در حال استفاده از «هیچچیز» هستن.
اشکالی که این رویکرد داره اینه که الگویهای سازمانی اغلب غیر علمی و مبتنی بر سلایق مدیران ارشد شکل میگیره. ارتباطات مختل میشن چون سازمان به جای اینکه به زبان متعارف حرف بزنه زبان خودش رو ابداع کرده.
نقاشی های جعلی
یکی از دوستان فرانسویام به نقل از پدرش که دوست پابلو پیکاسو بوده اینطور تعریف میکرد که یک روز با پیکاسو توی استودیوی شخصیش بودم.
هر روز معاملهگران میومدن و تابلوهایی که خریده یا فروخته بودن رو بهش نشون میدادن تا بفهمن جعلیه یا اصلیه.
یه روز یه معاملهگر اومد و پیکاسو بعد از یک نگاه به نقاشی بدون تردید گفت «جعلیه». بعدش هم باز دو تای دیگه جعلی شناخته شد.
روز دوم یه معاملهگر متفاوت یه نقاشی دیگه آورد و پیکاسو بعد از نگاه کردن بهش در حالی که رنگش پریده بود بازم گفت «جعلیه».
وقتی معامله گر رفت، من به پیکاسو گفتم: «چرا گفتی این جعلیه؟ من خودم پارسال وقتی داشتی این نقاشی رو میکشیدی کنارت بودم».
پیکاسو فورا گفت: «من گاهی نقاشی جعلی میکشم».
فقط یک چیز
وقتی با همکار یا همیتیمی صحبت میکنید، در مورد چند موضوع حرف میزنید؟ آیا یه لیست از ده یا بیست ایده مختلف دارید که باید نظرخواهی کنید؟ شش تا کاری که باید انجام بدن؟ چندین تغییر که مهم هستن؟
یکی از دلایلی که باعث محبوبیت وبلاگها به عنوان یه ابزار بازنشر ایده شد اینه که توی هر مطلب در مورد یک چیز صحبت شده. فقط یک چیز.
چرا سعی نکنیم همین رو توی کسب و کار امتحان کنیم. از همه وقت و انرژیتون استفاده کنید تا فقط یک چیز بفروشید. در اون یک چیز عمیق بشید، خوب بفروشید، بعد برید سراغ بعدی.