بیخیال «همه» بشید
این یکی از مشکلات بزرگ ما در مسیر رشده. نمیدونیم چطور میشه نظر همه منتقدین و مخالفین رو جلب کنیم.
اگه بخوایید اعتبار، حمایت و تایید همه رو جذب کنید، احتمالا یه جایی گیر میافتید. همه قرار نیست به شما مراجعه کنن، حتی همه قرار نیست متوجه وجودتون بشن. فرقی هم نمیکنه که محصولتون چیه.
مدیران محصول، بازاریابها و طراحان با تجربه میدونن که نباید برای همه بسازن. در واقع حتی نباید برای اکثریت هم بسازن. باید بیخیال «همه» بشید.
کسبوکار مثل انتخابات نیست که نیاز به رای اکثریت داشته باشید.
اگه یه نفر یا چند نفر یا حتی اکثریت نمیخوان فعلا سوار اتوبوسی بشن که رانندهاش شمایید، تقصیر شما نیست. بهتره تمرکز کنید روی اونهایی که همراه شدن و به کاری که دارید میکنید علاقهمند هستن.
نیاز همیشه منجر به تقاضا نمیشه
دیگه اینو تقریبا هر فردی پذیرفته که برای راه اندازی یک کسبوکار جدید باید به یک نیاز پاسخ داد. نیاز رو پیدا کنید، بهش پاسخ بدید و بعدش دیگه «خود راه بگویدت که چون باید رفت.»
اما …
ممکنه فردی بدونه که باید وزنش رو کاهش بده، ولی چیزی که تقاضا میکنه چیپس و پیتزا و نوشابه است.
در دنیای طراحی ما یاد گرفتیم که ممکنه افراد به یه چیزی نیاز شدید داشته باشن، اما هیچ تضمینی نیست که تقاضاش هم وجود داشته باشه.
پس لطفا در مورد نیاز بازار به اشتباه نیفتید. نیاز همیشه منجر به تقاضا نمیشه.
اگه میخوایید به یه نفر کمک کنید که وزنش رو کاهش بده، باید یه چیزی بهش بفروشید که تقاضا داره. مثل سهولت و سادگی، نه رژیم غذایی. منظورم اینه که ساده بودن انجامش مهمتر از محتواشه.
رزومههای خالی از کار داوطلبانه
پروفایل لینکدین همه ما پر از سوابق شغلی طی سالهاست. در نهایت همه این کارها رو انجام دادیم تا در مسیر پیشرفت فردی و شغلی قرار بگیریم. اگر تونستیم دستاوردی داشته باشیم قطعا قابل تحسینه.
اما در مورد کسی که برای هیچ چیز کار کرده چطور؟ تعهد به کاری که نفع مالی نداره چطور مسئولیتی رو به نمایش میگذاره؟
به این اما هنوز خیلی اهمیت نمیدیم. من اگه بخوام کسی رو استخدام کنم به کارهای داوطلبانهاش نمرهای شاید دو تا سه برابر بیشتر میدم. کسی که به کار داوطلبانهاش متعهد بوده، برای حرفه و شغلش بسیار بیشتره.
رفتار تورمی
فرض کنیم دولتها وجود ندارن.
شب بهتون خبر میرسه که امروز قیمت سیبزمینی به کیلویی دههزار تومان رسیده. فردا قبل از هر کاری میرید که سیبزمینی بخرید، چون میترسید که بشه یازدههزار تومان.
فروشنده متوجه میشه افراد زیادی برای خرید سیبزمینی بهش مراجعه میکنن، پس بزودی سیبزمینی توی مغازهاش باقی نمیمونه. اگه سیبزمینی رو دههزار تومان بفروشه فردا به دلیل کمبود در بازار باید مجددا دههزار تومان بخره و این عملا سودآور نیست. پس از همین امروز قیمت رو باید به یازدههزار تومان افزایش بده.
شما وقتی به مغازه میرسید متوجه قیمت یازدههزار تومانی میشید. تورمی که پیشبینی کرده بودید اتفاق افتاده. با یک «دیدی گفتم» خاص تصمیم میگیرید به جای ۱ کیلو ۲ کیلو بخرید. چون حالا بهتون ثابت شده که قیمت بازهم افزایش پیدا میکنه.
حالا بازار سیب زمینی به خاطر اینکه شما دو برابر خرید کردید با شوک مواجه شده. با اینکه هنوز به اندازه کافی وجود داره، اما باید در نظر گرفت که شاید تقاضا بازهم بیشتر شد. پس بطور منطقی روز بعد بیست درصد کمتر سیبزمینی وارد بازار میشه تا ذخایر خالی نشن و قیمت رو هم به دوازدههزار تومان افزایش میدن چون با این روند باید تولید رو هم افزایش بدن.
شب که بر میگردید خونه خبر میرسه که قیمت سیبزمینی به دوازدههزار تومان افزایش پیدا کرده. همین خبر به گوش دوست شما هم میرسه که امروز افزایش قیمت رو جدی نگرفته بود و فردا اول وقت میره که بخره چون میترسه بشه سیزدههزار تومان.
فردا داستان دوباره از اول شروع میشه.
رفتار تورمی نداشته باشیم. به حد ضرورت و در جریان طبیعی زندگی خرید کنیم.
پادزهر حملههای انتقادی
با همکار، رییس یا دوستی که فورا به هر پیشنهادی که میدید انتقاد میکنه چطور مواجه میشید؟
این جالب نیست، قبلا تست کردیم نشد، تا حالا تست نشده، تو از عهدهاش بر نمیای، وقتش رو نداریم، پولش رو نداریم، امکانات نداریم و …
وقتی دیگران عقب نشینی میکنن، اعتماد به نفس داشتن آسونه. وقتی دیگران نمیدونن کار درست چیه، وانمود کردن به آگاهی از راه درست آسونه.
من معمولا در مواجهه با این موضوع میپرسم: آیا قبول داری که اینجا یه مشکلاتی داریم؟ آیا قبول داری که باید یه کاری بکنیم؟
اگه اینا رو قبول نداری پس بهتره وقتت رو با گوش دادن به حرفهای من تلف نکنی. بهتره بریم یکم بیشتر بررسی کنیم ببینیم اصلا مشکلی هست یا نه.
اما اگه تفاهم داشته باشیم که مشکلی هست، جواب خیلی سادهایی میگیرم: «تو فکر میکنی باید چکار کنیم؟»