نکات ضروری برای طراحی یک تجربهکاربر موفق
وقتی ما اصلا حواسمون نبود، تجربهکاربر بوجود اومد و شد عزیز دردونه جامعه تجاری. باید از بیزینسهایی مثل Apple تشکر ویژه داشته باشیم که باعث شدن دنیا توجهش به سمت طراحی خوب جلب بشه.
در مجموع ما به این حقیقت دست پیدا کردیم که صرف اضافهکردن امکانات به یه محصول اون را به بهترین محصول بازار تبدیل نمیکنه بلکه باید بتونه «تجربه» بهتری رو عرضه کنه. تجربه محصول یعنی احساسی که ما به واسطه در دست گرفتن اون محصول پیدا میکنیم.
متاسفانه با اینکه اغلب کسبوکارها به اهمیت تجربهکاربر پی بردن، اما کار رو از یه نقطه اشتباه شروع میکنن.
شروع کار بر اساس پیشفرضهای غلط
بعضی از شرکتها و یا سازمانهایی که تحت تاثیر تجربهکاربر قرار گرفتن از من میپرسن که چی میتونه باعث بهتر شدن محصول اونها بشه. اما متاسفانه این سوال درستی برای شروع نیست.
مسئله اینه که این روش خودش به جای اینکه کاربرمحور باشه، سازمان محوره. میگن: «ما یه محصولی داریم و میخواییم یه کاری کنیم که خوب به نظر برسه و مشتریها بخرنش». یعنی میخوان یه کاری کنن که همین امکانات فعلی محصولشون جذاب به نظر برسه.
این رویکرد شما باعث میشه که یک سری تغییرات سطحی ایجاد کنید. مثلا ممکنه روی کاربردپذیری وبسایتتون کار کنید یا ظاهرش رو بهتر کنید، اما وقتی توی محتوا پاسخ مناسبی به سوالات کاربرانتون نمیدید، در واقع بازم شکست میخوره.
طراحی تجربهکاربر باید یه قدم بیادعقب تر و یه سوال اساسی رو مطرح کنه.
یه سوال اساسی که پشت طراحی تجربهکاربر نهفته است
قبل از اینکه محصول یا وبسایتی طراحی بشه باید یه سوال اساسی از خودتون بپرسید. شما چه مشکلی از کاربر رو قراره حل کنید؟ در نهایت طراحی تجربهکاربر همش اینه که برای اون مشکل یه راه حل پیدا کنید. اینکار باید به کاربر احساس قدرت بده، مثلا باعث بشه کاری که قبلا نمیتونستن انجام بدن رو حالا انجام بدن.
همه ابزارهایی که من استفاده میکنم همین خاصیت رو دارن:
- Evernote به من این احساس رو میده که دیگه چیزی رو فراموش نمیکنم
- Buffer باعث میشه فکر کنم همه چیز طبق برنامه و منظم انجام میشه
- دیجی کالا باعث میشه احساس کنم هر چیز دیجیتالی که بخوام رو میتونم بخرم
همه این سرویسها این فرضیه رو دارن که به من احساس قدرت بدن، نه اینکه فقط یه محصولی تولید کرده باشن. در واقع کمک میکنن که من فکر کنم الان آدم خیلی خاصتری هستم.
بله! درست حدس زدید. تجربهکاربر کارش رو از اساس تفکرات شرکت یا سازمان شروع میکنه. منظورم اینه که طراحی رو باید از بالاترین سطوح اون سازمان شروع کرد.
تفکر طراحی از بالاترین سطوح سازمان
بجز بعضی استارتاپ های خاص، کمتر سازمانی رو میتونید پیدا کنید که افرادی با سابقه و تفکرطراحی رو توی هیات مدیره خودشون داشته باشن. منظور من صرفا فقط طراح گرافیست یا وبسایت نیست، بلکه طراح سرویس یا همون کسیه که نحوه تولید و ارائه خدمت رو برای سرویس دهی بهتر طراحی میکنه.
این یعنی ما توی قرن ۲۱ام هنوز با کمبود مهارت روبرو هستیم. یک زمانی همین که محصولی تولید کرده بودید کافی بود و چون کاربرا بهش نیاز داشتن میخریدن، اما امروز کاربرا فقط یک کلیک تا خرید محصول یا خدماتشون فاصله دارن. بنابر این اون محصولی رو میخرن که به نیاز اونها بهتر پاسخ میده. خب این یعنی باید توی سازمان شما کسانی باشن که از قدرت نفوذ کافی برای سرو سامان دادن به محصول و خدمات برخوردار باشن. یکی از این خدمات وب سایت شماست.
این حرفا چه ارتباطی به وب سایت دارن
در اغلب موارد ما وب سایت رو با این نگرش ایجاد و راه اندازی میکنیم که «ما یه پیامی برای کاربر داریم، حالا چطور متقاعدش کنیم که این پیام رو ببینه و بخونه». حتی وقتی که خیلی فکر میکنیم «کاربرمحور» هستیم، بازم دنبال متقاعد کردن کاربر برای استفاده از محتوا و امکاناتی هستیم که فرض کردیم بهش نیاز دارن.
خیلی کم اتفاق میافته که یه قدم بیاییم عقب و از خودمون بپرسیم که هدف نهایی کاربر چیه؟ یا چه مشکلی رو میخواد حل کنه؟ بندرت اتفاق میافته که ما بخواییم به کاربر همون احساس قدرت رو بدیم.
اگر میخواییم اصول تجربهکاربر رو اعمال کنیم، باید بریم بالاتر و از پایه و اساس به محصول و خدمات سازمان نگاه کنیم. باید روی این تمرکز کنید که دارید کدوم مشکل کاربر رو حل میکنید؟ تا وقتی این کارو انجام ندید، هرچقدر هم که روی این موضوع هزینه کنید در واقع فقط وقت خودتون رو تلف کردید.
در این مورد نظری دارید؟
شبکههای اجتماعی جای بهتری هستن.