حیرت
این خیلی جالبه: چون ما به مسایل اونجوری نگاه میکنیم که دلمون میخواد، یا فقط در مورد چیزهایی حرف میزنیم که فکر میکنیم ارزشش رو داره، حجم حیرت و شگفتی هم هر روز بهشکل نجومی در دنیای اطرافمون افزایش پیدا میکنه.
حتی اگه در رکود اقتصادی شدید به سر میبرید، به چیزهای خوب زندگی فکر کنید. منظورم چیزهایی نیست که میتونید بخرید، بلکه تجربهها، کارهای هنری، خلاقیتها در همه انواع و … است. بعد میبینید که نمودارها به شکل قابل توجهی به سمت بالا حرکت میکنن و بازار شروع میکنه به پاسخهای مثبت دادن.
من وقتی نمودار رشد ۱۳ ماه گذشته رو به دیگران نشون میدم همه اولین سوالی که میپرسن اینه چکار کردید؟ چطوری اینطوری شد؟
وقتی پاسخ میدم «خواستیم که اینطور باشه»، بندرت کسی هست که پاسخم رو صادقانه تصور کنه.
واقعیت همینه، لحظاتی هستن که نوید بخش روزهای خوبن و شما باید اونها رو دنبال کنید. میتونید بگید «ما از این شانسها نداریم» چون قرار نیست همین لحظه اتفاق بیفته، یا اینکه به جمع اونهایی بپیوندید که میگن: «من عاشق انجام دادن اینکار هستم».
نگاه صعودی یا نزولی
توی بیمارستانها ۵٪ فعالیتها صعودی (اونهایی که بخیه میزنن) و ۹۵٪ نزولی هستن (پیشگیری از عفونت، رعایت قوانین، امضای فرمها و …). بیشتر کسانی که توی بیمارستانها هستن قرار نیست چیزی که شما میخوایید رو بهتون بدن (یعنی بهتر شدن)، بلکه فقط مراقب هستن اوضاع بدتر نشه. در مقابل توی یه کنسرت یا شوی هنری ۹۵٪ تلاشها واسه اینه که شما رو با یه چیز جذاب شوکه کنن و فقط ۵٪ تلاش میشه تا اتفاقی بدی نیفته، دمای فضا مناسب باشه یا موقع راه رفتن چیزی روتون نریزه.
سازمانی که شما توش کار میکنید چطوره؟ آیا تمرکزتون روی اینه که چیز بدی اتفاق نیفته و روزتون خراب نشه، یا اینکه یه اتفاق خوب بیفته و روز خودتون و مشتریان پر از رضایت و خوشحالی باشه؟
یه رستوران تازه تاسیس متکی به اینه که سبزیجات و مواد غذایی تازه تهیه کنه، یه فست فود زنجیرهایی بزرگ حمل رایگان داره به همه نقاط کشور. یکی شرایط ناپایداری داره اما صعودیه، یکی شرایط قابل پیش بینی و نزولی.
این یه قانون اجتنابناپذیره: سازمانها به موازات اینکه بزرگتر و موفقتر میشن، تمرکزشون از تلاش برای تولید رضایت و لذت میره به سمت کاهش و پیشگیری از خطر.
شجاعت
مسابقه هوش برتر چند سالیه که برگزار میشه و هر دوره هم عدهایی که واقعا از هوش بالایی برخوردار هستن شرکت میکنن. من این مسابقه رو هم پارسال و هم امسال دنبال کردم تا ببینم کی برنده رقابت میشه.
امسال (همین چند روز پیش) وقتی مسابقه تمام شد، به این فکر میکردم که چند نفر دیگه با همین هوش بالا ممکنه اطراف ما وجود داشته باشن؟ کسانی که به هر دلیل نتونستن توی این مسابقه شرکت کنن و برنده بشن. بعیده بشه گفت که قطعا تنها افراد باهوش همین چند نفر توی مسابقه هستن. حتما اطراف ما هم هست.
اما اگر این مسابقه روکنار بگذاریم، چرا شاهد موفقیت مشهود و واضح این افراد باهوش در عرصههای مختلف زندگی نیستیم؟ چرا فینالیستهای مسابقه هوش برتر هرکدوم مدیران سازمانهای موفق و بزرگ، صاحبان ایدههای ناب، سلبریتیهای سرشناس، هنرمندان بزرگ، قهرمانان ملی یا از این دست آدمهای الگو نیستن؟
وقتی به ساختار سازمانها نگاه میکنیم میبینم این افراد باهوش نیستند که جایگاههای بهتری دارند، بلکه اونهایی هستن که شجاعترن. حتی در بازار هم کسبوکارهای پیشتاز اونهایی هستن که شجاعت بیشتری دارن.
ما به هوش بیش از حد متکی هستیم. درحالیکه این سازمانها و افراد شجاع هستن که مرزها رو جابجا میکنن.
وقتی دادهها و تصمیمات با هم برخورد میکنن
تا همین اواخر (یا شاید هنوز هم) بیشتر تصمیمات ما بر مبنای تصورات و شهود بودن و یه کمی هم داده. اما حالا گهگاهی علمی به نام طراحی نظر ما رو به سمت دادهمحور شدن تغییر داده.
تقریبا ۲۰ سال طول کشید تا Ignaz Semmelweis تونست پزشکان رو متقاعد کنه که شستن دستهاشون قبل از زایمان میتونه باعث کاهش مرگ و میر نوزادان بشه (البته خودش قبل از اینکه این اتفاق بیفته مرد). داده داشت، مدارک قابل اثبات داشت، اما اینها واسه تغییر طرزفکر کافی نبودن.
به هم رسیدن دادهکاوی و اینترنت باعث شدن که تصمیمات ما راحتتر اثبات بشن. اینروزها شما دیگه خیلی به تحقیق نیاز ندارید، دادهها فقط چند کلیک از شما فاصله دارن.
وقتی تصورات شما با دادههای به دست اومده همخوانی ندارن چکار میتونید بکنید جز تسلیم شدن؟
دادهها نشون میده که پیامک فرستادن در زمان رانندگی حتی از مست بودن خطرناکتره. میلیونها واقعیت کشف شده دیگه بر اساس داده وجود داره. چند دهه طول کشید تا گالیگه بتونه بقیه رو قانع کنه که یه جسم سبک دقیقا با همون سرعت جسم سنگین سقوط میکنه … هرچند که مدام سعی میکرد با انداختن اجسام از بالای ساختمونها بهشون نشون بده.
خب بعضی از ما هنوز هم قانع نشدیم. خیلی از طراحان دارن سعی میکن داده محور باشن، اما در واقع بیشتر در حال بازی کردن با اونها هستن. این درحالیه که بعضیها دارن از مزایای داده به خوبی بهرهمند میشن.
برای ۸۴درصدی که کلیک نمیکنن
یه تحقیقاتی چند سال پیش انجام شد که نشون میداد فقط ۱۶٪ وبگردها روی تبلیغات اینترنتی کلیک میکنن که تازه فقط ۴٪ حجم کل کاربران اینترنتی هستن.
بنابر این اگه شما تبلیغاتتون رو فقط برای کلیک خوردن طراحی کنید، یعنی حجم زیادی از کاربران رو نادیده گرفتید.
چطور؟ فرض کنید شما دارید یه محصولی میسازید که خاص چپ دستهاست (تقریبا همین درصد از کل آدمها میشه). حالا برای راست دستها چه کار باید بکنید؟
یه تبلیغاتی بسازید که قابل توجه باشه، ارزشمند باشه، ارزش دیدن داشته باشه، نه اینکه زیاد کلیک بخوره. اشکالی نداره اگه چیزی بسازید که قابل اندازهگیری نیست، اما بجاش تاثیر بزرگتری میزاره.