بی خیال ۲٪ ها

وقتی همایون شجریان تو یه شهری کنسرت داره بعضی طرفدارهاش بلیط نمی‌خرن. ردیف اول جای خالی نیست و اونها ناراضی هستن. ۲٪ از طرفدارها عصبانی هستن و عصبانیت خودشون رو هم با اعتراض نشون میدن.

وقتی نسخه جدید اندروید منتشر میشه و امکانات و مزایای خودش رو به طرفدارانش عرضه میکنه، ۲٪ از اونها نمی‌تونن ازش استفاده کنن. یا بلد نیستن، یا گوشی‌شون نمی‌کشه یا هرچه. بهر حال ناراضی هستن و یه جوری اعتراض میکنن.

محاسبه کنید. هربار که دیجیکالا با یه تغییر ۱۰،۰۰۰ نفر رو خوشحال میکنه، ۲۰۰ تا مشتری عصبانی هم پیدا میشن که از تغییرات و تهدید و فرصت‌هایی که ایجاد کرده خوششون نمیاد.

اگه برای خودتون یه سری طرفدار، دنبال کننده یا مشتری دارید، صرف نظر از اینکه دارید چه کار می‌کنید، همیشه باعث آزار یا نگرانی ۲٪ از اونها خواهید بود. به احتمال زیاد از این ۲٪ ناراضی هم خیلی بیشتر از اون ۹۸٪ راضی حرف می‌شنوید.

در مواجهه با این مسئله دو تا انتخاب دارید: خلاقیت رو متوقف کنید و یک نواخت باشید، یا اینکه به جلو حرکت کنید و اکثریت رو راضی نگه دارید.

مطمئنا برای کاهش هزینه‌های تغییر یه راه‌هایی وجود داره و ممکنه بتونید ۲٪ رو بکنید ۱٪. اما کلا اگه بخوایید همه رو همیشه راضی نگه دارید یه روز دیوانه یا افسرده میشید.

ما همه فروشنده‌های بدی هستیم

درسته که بیشتر آدم‌ها در طول زندگی بیشتر در حال خریدن هستن، اما یه چیزی در عوض هست که حداقل برای یکبار فروختیمش. اونم چیزی نیست جز وقت.

متاسفانه هرچقدر هم که در فروش چیزهای دیگه خوب باشیم در فروش وقت‌مون اصلا فروشنده‌های خوبی نیستیم. اغلب آخرین چیزی که توی محاسبات ما قرار می‌گیره وقتیه که اختصاص میدیم.

یکی از ارزان‌ترین مشتری‌های وقت ما اینترنت، بازی‌ها، ابزارهای الکترونیکی، موبایل و تبلت هستن. ما چشم جهان‌بین‌مون رو با چیزهایی جایگزین کردیم که خیلی هم نمی‌تونن از پس دیدن بر بیان.

خیلی از فرصت‌ها از کنار ما در حال عبور هستن در حالی که ما به تبلت‌ها خیره شدیم و این دریچه چند اینچی بسیار کوچکتر از اونیه که بتونه همه آنچه در حال عبور هست رو به ما نشون بده.

ایده خوبی برای کار کردن پیدا نمی کنم

قبلا نظری نداشتم، اما الان دیگه می‌دونم دارید بهانه میگیرید.

اولا، همه حداقل یه ایده خوب دارن. فقط شاید همون لحظه اول مثل بقیه سریع به ذهنشون نرسه. پس نگید که هیچ وقت هیچ ایده خوبی در طول زندگی‌تون نداشتید که خیلی باور کردنی نیست.

دوما، حالا که اصرار دارید ایده ندارید، من بهتون یه ایده خوب میدم. بفرما، اینم ایده، حالا چی؟

حالا باید بگردید و یه دلیل دیگه برای انجام ندادنش پیدا کنید. «وقت ندارم، منابع کافی در اختیارم نیست، شک دارم می‌گیره یا نمی‌گیره و …»

این چرخه همینطور ادامه داره و در نهایت مقاومت درونی شما پیروز میشه.

هیچ وقت در طول تاریخ به اندازه امروز، همین جا و همین لحظه ایده‌های خوب و مجانی وجود نداشته. هیچ وقت به این اندازه فرصت برای متفاوت بودن و تاثیرگذاشتن روی دنیای اطراف نداشتیم. البته، هیچ تضمینی هم در موردشون وجود نداره،‌ اما ایده‌ها از همیشه بیشتر شدن.

کار خیلی زیادی هم برای دیدن ایده‌ها نیاز نیست انجام بدید. هر روز همکاران، خانواده، مردم کوچه و خیابان دارن در موردشون حرف میزنن. شاید فقط کافی باشه کمی کمتر سر به زیر باشید و ببینید اطراف‌تون چی میگذره.

اگر نمی‌خوایید هیچ کدومشون رو انتخاب کنید هیچ اشکالی نداره، اما لطفا نگید که هیچ ایده خوبی ندارید.

یا بخت و یا اقبال

«میتونیم برای تبلیغات روی کمک امید هم حساب کنیم چون وبلاگش فعاله و مخاطب زیاد داره.»

یه سری افراد اطراف من (و احتمالا شما)‌ هستن که برای تصمیم گیری‌هاشون روی دارایی‌هام حساب میکنن. مثلا میگن من می‌تونم بهشون توی معرفی کمک کنم چون یه سری مخاطب آنلاین در دسترس دارم.

اما چیزی که ازش غافل هستن اینه که این دارایی یه انتخابه،‌ نه یه اتفاق.

آیا شما هم برای پیشبرد پروژه‌تون منتظر یه معجزه، یه امداد غیبی یا کمک یه فرد موفق دیگه هستید؟ من فکر میکنم کار شما خیلی مهم‌تر از اونیه که وابسته به یه رمالی یا کف بینی باشه. به عبارتی این همون قانون مقاومت درونی هست. یه پشتوانه‌ایی که می‌خوایید در صورت عدم موفقیت پروژه ازش استفاده کنید. «پروژه موفق نشد چون فلانی تو وبلاگش معرفیش نکرد، چون حاضر به همکاری نشد، چون تاییدش نکرد …»

استفاده از اهرم‌ها کار اشتباهی نیست، هیچ مشکلی هم نداره اگه یه چیز غیر منتظره باعث تغییر همه چیز بشه. اما چرا شما باید این چیزها رو پایه و اساس برنامه‌ریزی‌تون قرار بدید؟

مزیت داشتن یه کامیونیتی اینه که میتونید خیلی نرم بسازیدش و رشدش بدید. هر روز افراد جدیدی بهش اضافه میشن که ارزش‌هاش رو میخوان. حالا شما میتونید انتخاب کنید و شروع کنید به ساختن، یا اینکه منتظر بمونید بخت و اقبال یکی از اونها رو سر راه شما قرار بده.

دلایل کار کردن

  1. برای پول
  2. برای به چالش کشیده شدن
  3. برای پیدا کردن احساس رضایت
  4. برای تاثیری که در زندگی ما داره
  5. برای مشهور شدن و ایجاد شبکه ارتباطی بهتر
  6. برای جذابیت حل کردن یه مشکل
  7. برای بودن در جمع دیگران و کسب تجربه
  8. برای تحسین شدن

چرا ما همیشه تمرکزمون روی گزینه اوله؟ چرا ما همیشه در تبلیغ کردن تفاوت رو با گزینه اول نشون میدیم؟

در واقع من فکر میکنم شما هر وقت که به کارتون فکر میکنید باید پای بقیه گزینه‌ها رو هم وسط بکشید،‌ مگر اینکه قاچاقچی مواد مخدر یا دلال بورس باشید.