قدرت اقدامات جمعی
اگه ۵۰ نفر به صورت همزمان کاری رو انجام بدن به مراتب قدرت بسیار بیشتری نسبت به این داره که ۳۰۰ نفر در زمانهای مختلف انجامش بدن.
ما وقتی در مقابل رفتارهای مختلف قرار میگیریم بطور ناخودآگاه قدرت هماهنگی رو تقویت میکنیم. اگه ده نفر پشت در یه مغازه صف بسته باشن، فورا باور میکنیم که با یه پدیده خاص مواجه شدیم.
اینترنت هم شرایط انتشار ایدهها و نظرات رو آسونتر کرده و هم باعث شده «هماهنگی» بیش از پیش امکانپذیر باشه.
اینها همه یعنی ما هیچ وقت در طول تاریخ به این اندازه شرایط و امکانات لازم برای تاثیرگذار بودن بر تغییرات و سرنوشت خودمون رو نداشتیم.
سایه هیولا
اصلا، همین سایه به هیولا تبدیلش میکنه.
در واقع قبل از اینکه هیولا رو ببینیم سایهاش بیشتر برای ما ترس و وحشت ایجاد میکنه. اما اگه آرامشمون رو حفظ کنیم متوجه میشیم اونقدرها هم چیز بدی پشتش نیست.
بهتره تا وقتی مطمئن نشدیم، سایهها رو نادیده بگیریم.
این کفش نیست که تنگ میشه
احسان تمیس اخیرا نوشته:
«پایم درد میکرد. یعنی کفشم مال پارسالم بود و تنگ شده بود. هر چند کفش تنگ نمیشود و پا بزرگ میشود؛ ولی آدم چون خودش را نمیبیند، تقصیر را گردن چیزهای دیگر میاندازد.»
ماجرای غفلت ما اما بزرگتر از این حرفهاست. بازار هر روز در حال تغییره و ما نیازها، نوآوریها، رقبا و محدودیتهای جدید رو نمیبینیم. هرچه نیازهای مشتریهای ما بزرگتر میشه ارزشهایی که قبلا تولید کردیم کمرنگتر میشن.
ما خیلی دوست داریم در جریان عقب افتادن از بازار هر چیزی غیر از تلاش، تصمیمات و اشتباهات خودمون رو مقصر جلوه بدیم. البته این کار رو اغلب ناآگاهانه انجام میدیم.
هیچ یک از ما حرفهایی نیست
فوتبال یه ورزش خیلی ساده است. به خاطر همین سادگیه که خیلی هم طرفدار داره. کیه که ندونه پاس، شوت یا سانتر چیه؟ و فوتبال هم در همین ها خلاصه میشه. اما چه اتفاقی میفته که ما در همین چند تا چیز ساده به کندی پیشرفت میکنیم؟
وقتی ۲۰ سال پیش به بازیهای تیمملیمون در مقابل تیمهای خوب دنیا نگاه میکردم برام سوال بود که چرا اونها بلدن درست پاس بدن اما بازیکنان ما نه. حالا بعد از ۲۰ سال بهتر شدیم، اما همچنان ما بلد نیستیم پاس بدیم.
خوب که به اطراف نگاه کنیم میبینیم فقط این نیست. ۱۰ سال پیش کدهای برنامهنویسی رو فقط کپی میکردیم، هنوز هم فقط کپی میکنیم. ۱۰ سال پیش مذاکره بلد نبودیم، هنوز هم بلد نیستیم.
ما حرفهایی زندگی نمیکنیم. پاسخ همین سوال ساده که «میخوای به کجا برسی؟» برای خیلی از ما هنوز مجهوله. فرقی هم نمیکنه در چه جایگاهی هستیم. باور کنید!
ماجرا بدتر هم میشه. وقتیکه که بعد از سوال قبلی بپرسیم «چطور؟» شما با همین دو سوال ساده میتونید ۹۸٪ مردم رو به چالش بکشید. امتحان کنید، نتیجه حیرت انگیزه. حتی وقتی این سوال رو در مورد اساسیترین مسایل میپرسید بازم هم همه با بهت فقط بهتون نگاه میکنن.
نارضایتی از شرایط فعلی
روزهای کاری در انتظار اینکه تعطیل بشه و شرایط کسالت بار کار روزمره تموم بشه.
روزهای تعطیل خواب، دیدن ۱۰ قسمت از یه سریال و در نهایت هفته کسالت بار بعدی.
اگه این شرایط برای شما آشناست، این یعنی از کاری که انجام میدید لذت نمیبرید.
اکثر آدمها صرفا میدونن از شرایط موجود ناراضی هستن، تلاششون برای تغییر نیست، بلکه صرفا میخوان چیزی که الان هست دیگه نباشه.
استراتژیهای سازمانی هم این شکلی شدن. کسب و کارهای ما صرفا در حال فرار از شرایط فعلی هستن. نوسانات قیمت دلار، تحریم، ضعف سرمایهگذاری، کمبود نیروی متخصص، رقابت و کیفیت خدمات بخشی از چالشهایی نیست که بخوان براش راه حل پیدا کنن، و البته از این کار لذت ببرن.