ما به کتاب نیاز نداریم
کتابخانه و کتابفروشیها باید چکار کنن تا خودشون رو با دنیای دیجیتال وفق بدن؟
من خیلی از این قشر میشنوم که ناراضی هستن چون هر روز آدمهای کمتری ازشون کتاب میخرن. بعضیها ابتکاراتی هم بخرج دادن، نسخه دیجیتالی کتاب رو برای فروش گذاشتن، یا کتاب صوتی تولید میکنن. اما من فکر میکنم هیچ کدوم از اینها یه راهکار بلند مدت نیست.
روشنفکرانه به نظر نمیرسه، اما ما دیگه به کتاب نیاز نداریم.
اینترنت داره همه چیز رو زیر و رو میکنه. حالا دیگه اطلاعات رایگانه و هیچ نیازی نیست پول صرف خرید کتاب بشه. ما الان دیگه بیشتر پول رو صرف پیدا کردن رهبر، استاد و معلمی میکنیم که عطش و تلاش ما رو در جستجو و بکارگیری اطلاعات بیشتر میکنه.
من اگر یک کتابفروشی داشتم، خدماتی طراحی میکردم که به آدمها یاد میده چطور اطلاعات رو بکار بگیرن.
رسیدن یا اکتشاف؟
یه الگوی قدیمی به ما میگه هر روز از یه مسیر جدید برید سر کارتون. من تقریبا همیشه یک مسیر مشابه رو انتخاب میکنم.
اغلب ما مسیرهای زندگی رو یا برای تنوع تغییر میدیم یا برای سریعتر رسیدن. در هر دو حالت هم وقتی میرسیم باید در تدارک مسیر بعدی باشیم تا احساس پیشرفت داشته باشیم.
خیابانهای شهر تفاوت زیادی با مسیرهای زندگی ندارن. هر دو یک مبدا دارن و یک مقصد. اما هر روز میشه زاویه دید متفاوتی نسبت به همون خیابان همیشگی داشت. یک روز متوجه وجود یک فروشگاه بزرگ میشیم، یک روز زیبایی مجسمه میدان نظر مارو جلب میکنه و روز دیگه هم روش معیشت آدمهای منطقه.
اگه صرفا در پی رسیدن هستید، الگوی قدیمی برای شما بهتر کار میکنه، اما اگه به دنبال اکتشاف باشید هر روز میشه نگاه جدیدی به همون مسایل همیشگی داشت.
مدیریت ارشد
مطلب چند روز پیش وحید والی در مورد مدیران ارشد باعث شد این مطلب قدیمیتر رو تکرار کنم.
یه مدیر اجرایی ۶۰ ساله که تازه باز نشست شده میره به عنوان استاد راهنما شروع به تدریس می کنه، تمام دانشگاه و همه دانشجو ها از تفکرات ناب و جدیدش به وجد میان.
یه مدیر ۴۰ ساله که یکی دو دهه است داره یک بیزنس فناوری اطلاعات رو مدیریت میکنه پشت سر هم فرصت های موجود رو نادیده میگیره و از دست میده چون هنوز در دهه هشتاد زندگی میکنه.
این یه چیزیه که برای همه مدیران وقتی به درجات بالای ارشدیت میرسن اتفاق میافته. مهم نیست یک بازنشسته باشی یا یه مدیر جوان، مهم اینه که چند وقته توی اون کسبوکار حضور داری.
اگه یه دانشمند مسن بگه یه چیزی ممکنه، احتمالا درست میگه. وقتی همون فرد میگه غیر ممکنه، به احتمال زیاد اشتباه میکنه.
Arthur C. Clarke
این یکی از تناقض های مهم دنیای مدیریته که وقتی به ارشدیت می رسید بیشتر تصمیماتی که بهتر هستن رو تازه وارد ها میگیرن.
عدم پذیرش به دلیل به هم ریختگی
رسانههای دیجیتالی گسترش پیدا میکنن. مثل کاغذ نیستن، میتونن خیلی بزرگ بشن.
هرچی دیجیتال استراتژیستها دنبال افزایش سودهی میرن، تقریبا مدام یه اشتباه رو تکرار میکنن. هی تعداد پیشنهادها، پیامها، تبلیغات و … رو زیاد میکنن چون کمهزینه و یا گاهی رایگانه.
یه لینک، بنر یا تخفیف بیشتر توی سایتهای تبلیغاتی یا خرید گروهی.
اقتصاد به ما میگه تا وقتی که محصولات تولید شده یه کارخونه با سود فروخته میشن، باید به تولیدش ادامه بده. بعبارت دیگه، به اضافه کردن ادامه بدید، تا جایی که دیگه از کار بیفته.
در واقع رفتار انسان به ما میگه اثر این مسئله خیلی دائمیتر از اونیه که فهمیدیم. وقتیکه کاربر رو بمباران میکنیم، با ایجاد بهمریختگی بهش یاد میدیم که زیاد توجه نکنه. بهمریختگی رایگان نیست و باعث کاهش حساسیت نسبت به اطلاعات میشه.
بیشتر بهتر نیست. در واقع بیشتر تقریبا هیچوقت بهتر نیست.
سال ۲۰۱۸ شروع شد
امروز هیچ فرقی با بقیه روزها نداره، اما شاید فرصت خوبی باشه برای اینکه بعضی چیزها رو از اول بشمریم.