واقعیتهای بازار
شاید برای شما بین واقعیت و حقیقت تفاوتی وجود نداشته باشه، اما من میخوام بین این دو تا فرق بگذارم. من فکر میکنم حقیقت چیزیه که در اصل و جوهره هر چیزی نهفته است، اما واقعیت تعریف ما از همون چیز بر اساس زاویه دید ماست.
آسمان بالای سر ما پر از صور فلکیه. دب اکبر و دب اصغر یکی از معروف ترین صورتهای فلکی هستن. چند تا ستاره که وقتی کنار هم قرار گرفتن مثل یک خرس به نظر میرسن (یا باید برسن). گذشته از اینکه چقدر واقعا شبیه خرس هستن، تصور کنید اگه سیاره ما در نقطه دیگهایی از کیهان قرار گرفته بود، ما چینش این ستارهها رو چطور میدیدم؟ شاید دیگه شبیه دمپایی بود، نه خرس.
ما هیچ وقت نمیتونیم بفهمیم که در حقیقت این ستارهها کنار هم چه شکلی رو میسازن، چون هیچ وقت فرصت پیدا نمیکنیم از طرف دیگهایی بهشون نگاه کنیم. اما در واقعیت از سمتی که ما میبینیم اینها شبیه خرس هستن.
بالا و پایین، پیروزی و شکست، کم و زیاد، پیشرفت و عقبگرد و همه چیزهایی که ما در بازار میبینیم همگی واقعیتهایی هستن که اگه از سمت دیگهایی بهشون نگاه کنیم تغییر ماهیت میدن. خوشبختانه در این مورد فرصت و امکانش رو داریم.
کارهای ظاهرا مهمتر
اگه بخوایید برید مسافرت، باید لباسها و وسایلی که نیاز دارید رو بزارید توی چمدون. همینطور باید برید و باک ماشینتون رو به میزان کافی از بنزین پر کنید. کدوم یک از اینها مهمتره؟
اگه بخوایید آشپزی کنید، باید مواد اولیه در اختیار داشته باشید. همینطور باید ظرف مناسبی برای پختن غذا وجود داشته باشه. کدوم یک از اینها مهمتره؟
اما سوال اساسی من این نیست.
ما خیلی وقتها بی دلیل در حال اولویت بندی هستیم. مثل زمانهایی که در هر حال باید برای به نتیجه رسیدن دو یا چند کارو انجام بدیم. انجام ندادن یکی از اونها اجتناب ناپذیره. اگه باید از خونه برید بیرون، هیچ فرقی بین این نیست که اول شلوارتون رو بپوشید یا پیرهن رو. در نهایت هر دو ضروری هستن.
این اشتباهیه که ما مدام در مدیریت پروژهها مرتکب میشیم. تمرکز نداشتن روی انجام یک کار چون فکر میکنیم کار دیگهایی هست که مهمتره.
کیفیت خاص و کیفیت متداول
دو نوع کیفیت وجود داره. نوع متداول کیفیت در کسب و کار یعنی «داشتن مشخصات متعارف». هرچیزی همونطوری ساخته شده که براش طراحی شده.
یه نوع دیگه از کیفیت هم هست. کیفیتی که یعنی «ارزشمند بودن». کیفیت عشق، انسانیت و باخاصیت و قابل توجه بودن.
دو تا تخم مرغ رو در نظر بگیرید:
میریم به سوپر مارکت، یه تخم مرغ بستهبندی شده میگیریم، خیلی راحت. یه تخم مرغی که بر اساس استاندارد تولید شده. از یه سری مرغ زندانی شده توی قفس که با دارو تغذیه شدن. قیمتش هم حدودا ۳۵۰ تومان. بطور معمول توی ماهیتابه پخته میشه. یه طرفش پخته که شد برش میگردونیم تا اون طرفش بپزه. یه کم نمک ید دار بهش میزنیم و روش هم یه لایه نازک روغن نباتیه. با یه تیکه نون لواش هم خورده میشه.
این همون نوع متداوله. شکلی که اکثر مردم باهاش بزرگ شدن. راحت درست میشه، قابل اعتماد و کم ریسکه.
من اگه بخوام یه تخم مرغ توی خونه درست کنم، میرم تخم مرغ محلی میخرم. بابتش ۵۰۰ تومان میپردازم. به خاطر این ۱۵۰ تومان پول بیشتر هم تولید کنندهاش خوشحالتره، هم خود مرغ. مزهاش هم بیشتر شبیه تخممرغه. با روغن زیتون توی یه ظرف چدنی درستش میکنم. بهش وقت میدم تا خوب خودش و اطرافش برشته بشه. روش نمک دریا میریزم (که به خاطر ماهیتش طعم بهتری داره). همه چیزی هم که گفتم حدودا ۲۰۰ تومان هزینه بیشتر برام داشته.
این نوع نامتعارفه. هم پیداکردن این تخم مرغ سختتره، هم تمیز کردن ظرفش. اما تخممرغش قابل توجهه. ارزش داره در موردش حرف بزنی. ارزش داره به خاطرش بری چند کوچه پایینتر. ارزش داره در موردش بنویسی.
اگه شما فقط به خاطر ۲۰۰ تومن حاضرید یه همچین بلایی سر تخممرغ بیارید، تصور کنید اگه همین رویکرد رو توی کیفیت کارتون داشته باشید چه اتفاقی میفته.
قوانین و آزمایش
ارسطو (دانشمند و فیلسوف بزرگ یونانی)، ۳۵۰ سال قبل از میلاد مسیح در رسالهایی نوشت که تعداد دندانهای زنان از مردان کمتره. امروز ما میدونیم که این مزخرفه، اما تقریبا برای ۲۰۰۰ سال این یه اصل پذیرفته شده در دنیای غرب بود.
بالاخره یه روز یه نفر یه ایده انقلابی برای فهمیدن پاسخ درست داد و گفت: بیایید بشماریم.
احتمالا ما در مورد مردم گذشته فکر میکنیم که لابد خیلی باهوش نبودن. وگرنه کورکورانه موضوع به این سادگی رو نمیپذیرفتن. اما خود ما چطور؟ فکر میکنید آیندگان در مورد ما تصوری غیر از این دارن؟
کسب و کارهای ما مملو از قوانینی هستند که توسط ما پذیرفته شدن. قوانینی که بعضا هیچوقت آزمایش نشدن تا ببینیم درست هستن یا نه.
ما از قوانین پیروی میکنیم فقط برای اینکه آزمایش نکنیم.
مارپیچ مرگ!
احتمالا بارها این رو دیدید. فروشندهایی که کسبوکارش رونق زیادی نداره، پس پول کمتری صرف تهیه اجناس جدید میکنه. بنابر این مشتریها تنوعی توی محصولاتش نمیبینن و ازش کمتر خرید میکنن.
پزشکی که خیلی مراجعه کننده نداره، پس خیلی روی آموزش خودش و کارمندانش سرمایه گذاری نمیکنه. بنابراین بخشی از همین مراجعه کنندگان فعلیش هم به دلیل نارضایتی دیگه نمیرن پیشش.
روزنامهایی که خیلی تبلیغدهنده نداره، بنابر این کمتر روی تولید محتوا و داستانهای جذاب کار میکنه. به همین دلیل مردم هم هر روز کمتر روزنامه رو میخونن، پس تبلیغدهندهها هم کمتر تمایل پیدا میکنن به روزنامه تبلیغ بدن.
خیلی از کسبوکارها کاری برای بهتر شدن اوضاع انجام نمیدن. فقط منتظر میمونن تا اوضاع خودش یه جوری بهبود پیدا کنه.
همین دقیقه، هرچی پول، مشتری یا سرمایه که در اختیار دارید … به جای اینکه توی مارپیچ مرگ رهاش کنید تا هدر بره، بهتره در مسیر بهتر شدن اوضاع ازش استفاده کنید. یه محصول جدید اضافه کنید، یه تغییری توی یه قسمتی از امکانات بدید، یه حرکتی بکنید.
تغییر سخته، اما از مرگ بهتره.