تقلب با ساعت

یکی از راه‌هایی که باهاش میتونیم پر تلاش بودن خودمون رو نشون بدیم اینه که ساعات بیشتری نسبت به بقیه کار کنیم. چهره خسته و پرتلاش میتونه نشانه قابل قبولی از موفقیت باشه.

اما اگه با این روش برنده باشید، با تقلب برنده شدید.

مشکل اینکه ساعت رو به عنوان اهرم موفقیت بکار ببریم اینه که خیلی جالب توزین نمیشه. ۱۶ ساعت کار دو برابر مفیدتر از ۸ ساعت نیست و هیچ وقت هم نمیشه بیش از ۲۴ ساعت کار کرد.

چی میشد اگه کار بیش از ۵ ساعت در روز ممنوع میشد؟ شما چکار میکردید؟ چطور از این ۵ ساعت استفاده میکردید که به اندازه کافی مفید و موثر باشید؟

یه بار امتحانش کنید. فقط واسه یه هفته و ببینید چی پیش میاد. حتی بعدش اگه دوباره برگردید به ۱۰ ساعت کار در روز، متوجه تغییرات مهمی در کار کردن‌تون میشید.

اعتبارسنجی بیش از حد مهم جلوه داده شده

اگر منتظرید تا یکی از دوستان، معلمان، همکاران یا مدیران‌تون بیان بهتون بگن دارید کارتون رو خوب انجام میدید، دارید بیش از حد به نظر یه نفر دیگه بها میدید در حالی که هیچ وقت نمی‌تونه اهمیت کاری که انجام میدید رو مثل شما درک کنه.

ما زمان زیادی رو صرف آماده سازی خودمون میکنیم تا اینکه بالاخره یه روز یه سیستمی مارو بپذیره، تایید کنه و بعد بهمون مجوز بده کاری که میخوایم رو انجام بدیم.

گرفتن بازخورد مهمه، فروختن مهمه، گرفتن سهم بیشتر از بازار، بهینه سازی، رشد و … اینها همه مهم هستن. اما تفاوت مهمی وجود داره بین رسیدن به اهداف با اینکه بفهمیم خود انجام دادن کار اهمیت داره.

اگه قراره یه کتاب بنویسید، خب بنویسید. اگه قراره یه آلبوم پر کنید، خب پر کنید. اگه قراره یه کاری راه بندازید، خب بندازید. نیازی نیست منتظر کسی بمونید تا بیاید شما رو تایید کنه و بهتون بفهمونه که کارتون ارزشمنده.

قسمت سخت کار کجاست؟

تو هر پروژه‌ (محصول، بازی، رویداد، شرکت، سازمان) هزاران کار هست که باید انجام بشن. صدها پیش‌بینی، تصمیم گیری، تلاش، مذاکره و برنامه‌ریزی.

خب! حالا قسمت سخت کار کجاست؟

مدیرعامل ۴۵ دقیقه در مورد اینکه میز منشی کجا قرار بگیره با مدیرداخلی بحث میکنه. چرا؟ آیا این واقعا خیلی کار سختیه که اون باید بیاد انجامش بده؟ فکر نمیکنم.

مدیر رستوران ساعت‌ها کنار میز سفارش تلاش میکنه تا سرعت دریافت سفارش ها بالاتر و صف با سرعت بیشتری پیش‌بره. صدالبته که این یه کار اخلاقی، حیاتی و مهمه، اما آیا کار سختیه؟

کار سخت اینه که یک میلیارد تومن سرمایه جذب کنی تا کار توسعه پیدا کنه. سخت اینه که یه نفر بهتر از خودت پیدا و استخدامش کنی تا کارو انجام بده. کار سخت فقط عرق ریختن و سپری کردن زمان نیست، انجام دادن کاریه که ارزشمند و پر خطر باشه و کمتر کسی از پسش بر بیاد.

نگید که می‌خوایید بلدرچین پرورش بدید اما سختتونه که برید با سوپرمارکت‌ها برای خریدنش چونه بزنید. کار سخت همینه.

نگید که می‌خوایید دنیای تولید لباس رو متحول کنید اما نمی‌رید با ۱۰۰ نفر حرف بزنید ببینید مشتری شما کیه. کار سخت همینه.

نگید که یه بازاریاب حرفه‌ایی هستید، اما توانایی مدیریت کردن یه مشتری عصبانی رو ندارید. کار سخت همینه.

تشخیص اینکه قسمت سخت پروژه شما کدومه به شکل متناقضی سخته چون ما همیشه اونها رو در سایه تلاش‌های کم خاصیت‌تر و آسون‌تر پنهان میکنیم. ما ازشون می‌ترسیم.

نا معقول!

بزرگترین تناقض در تمام بازارهای کالا و خدمات:

هر چیزی که موفق شده نا معقول بوده و هست.

شما فقط وقتی میتونید نظر من رو جلب کنید که طراحی محصول‌تون به شکل نامعقولی بی نقص، یا شیوه خدمت رسانی‌تون به شکل نامعقولی متواضعانه، صادقانه، و مهربان باشه. من فقط در صورتی مشتری شما هستم که محصولتون به شکل نامعقولی برای استفاده در هر شرایطی آماده، یا قیمتش به شکل نامعقولی پایین یا تجربه‌کاربراش به شکل نامعقولی خارق‌العاده و بهتر از رقبای شما باشه.

می‌خوایید توی یه دانشگاه خوب و معروف درس بخونید؟ باید معدل دبیرستان‌تون به شکل نامعقولی بالا باشه. می‌خوایید کار کنید؟ باید به شکل نامعقولی با تجربه باشید یا یه نفر حاضر بشه شما رو به شکل نامعقولی تضمین کنه یا شما تضمین بدید که به شکل نامعقولی حاضرید همه جور تلاشی بکنید.

بله، زندگی کلا اینطوری نا متعادل شده. کاملا نامعقول.

بازار الان دیگه از شما انتظار یه تلاش و سرمایه‌گذاری نامعقول داره. شما دیگه قرار نیست فقط کاری رو بکنید که دوست دارید.

در واقع، هر چی قبلا نامعقول بود الان دیگه عاقلانه است.

بچگی و بچه بازی

بچگی یه دانشمند و مبتکر میسازه

بچه بازی باعث اوقات تلخی و کج خلقی میشه

بچگی باعث نگاه تازه و جدید به رشد میشه

بچه بازی به ندرت با تعهد همراه میشه

بچگی نترس و قدرتمنده و از شکست نمی‌ترسه

بچه بازی آزار دهنده و لجوجه

بچگی با تمام وجود پرسشگره

بچه بازی فرصت ها رو نادیده میگیره