کدوم گزینه ها روی میز نیستن؟
هیچ پروژهایی توی خلا، هیچ تصمیمی توی انزوا و هیچ مذاکرهایی بدون پیشنهاد قابل تصور کردن نیست.
اما میدونید شما چه چیزهایی رو اصلا حاضر نیستید در نظر بگیرید؟
اگه صاحبان یه روزنامه بخوان در مورد آیندهاش برنامهریزی کنن، آیا تعطیل کردن نسخه کاغذی (چاپی) یکی از گزینههایی که در نظر میگیرن هست؟ یا اینکه هیچ وقت همچین گزینهایی روی میز نیست؟
تالار عروسی هیچ وقت به شما شراب رو به عنوان نوشیدنی برای سرو شدن توی مهمونی پیشنهاد نمیده. اینجا ایرانه و ما مسلمانیم. پس این گزینه ابدا روی میز نیست. هیچ وقت در نظر گرفته نمیشه.
آیا گزینه استعفا دادن از کار، ترک تحصیل، ادامه تحصیل یا حرف زدن با رییستون روی میز شما هست؟ البته من اصلا نمیخوام بگم که باید مطرح باشن، فقط میخوام ببینم اصلا امکان داره که مطرح باشن یا نه؟ منطقا اگه قرار نیست روی میز باشن، هیچ وقت هم اصلا وقتی برای فکر کردن در موردشون و ارزیابی اونها اختصاص نمیدید و مشکل همینه.
موفقیتهای بزرگ همیشه حاصل انجام دادن کاری بودن که بقیه آدم ها هیچ وقت براشون گزینه روی میز نبوده.
ما برای چی میریم مدرسه؟
این سوالیه که ایلیا (پسرم) از من میپرسه. به نظر سوال ساده ایی میاد، اما با در نظر گرفتن وقت و پولی که ما صرفش میکنیم احتمالا پاسخهای متفاوت زیادی داره. پاسخهایی که تعدادیشون ناشناخته و تعدادیشون هم متناقض هستن.
من در مورد تحصیل یه نظراتی دارم، پس یه لیست درست میکنم. هدف از رفتن به مدرسه اینه که:
- تبدیل به یک شهروند آگاه بشیم
- بتونیم بخونیم و بنویسیم و ازش لذت ببریم
- در مهارت های ابتدایی لازم برای اشتغال آموزش ببینیم
- جامعه همگنی داشته باشیم، حداقل یه کمی
- ذهنیتهای خطرناک رو از بین ببریم
- وقتی والدین سرکار هستن بچهها سرگرم باشن
- به شهروندهای آینده یاد بدیم چطور تطبیق پیدا کنن
- به مصرفکنندههای آینده یاد بدیم چی بخوان
- رهبرانی بسازیم که بهمون کمک کنن در سطح جهانی رقابت کنیم
- دانشمندان آینده رو پرورش بدیم تا باعث پیشرفت فناوری و پزشکی بشن
- یاد بگیریم فقط به خاطر اینکه یاد گرفته باشیم
- به آدمها یاد بدیم سازنده و تولیدکننده باشن
- بی مسئولیتی رو ریشهکن کنیم
- امنیتی ایجاد کنیم که امکان آسیب به حداقل برسه
- استعداد و نوابغ جدید رو کشف کنیم
- مطمئن بشیم بچهها تغذیه و تمرین درستی دارن و سالم میمونن
- به شهروندان آینده یاد بدیم مطیع قدرت باشن
- به کارفرماهای آینده یاد بدیم همون رویههای قبل رو تکرار کنن
- سطح فرهنگ و هنر رو بالا ببریم
- خلاقیت و مهارت حل مسایل رو تقویت کنیم
- تا جایی که ممکنه غلطهای املایی رایج رو کاهش بدیم
- هوش هیجانی و احساسی رو افزایش بدیم
- قدرت درکمون از زندگی خوب رو بالا ببریم
- خیالمون راحت باشه که تیمهای ورزشی به اندازه کافی بازیکن دارن
اگه شما ایمیل هیات مدیره مدرسه فرزندتون رو دارید، شاید الان وقتشه این لیست رو براشون بفرستید (و من امیدوارم که باهاشون در تعامل باشید، چون این یکی از بارهای سنگین روی دوش ماست). ممکنه باعث بشه بتونید بحث جالبی رو با هم شروع کنید.
پدر خوانده!
نه، ابدا منظور من فیلم معروف فرانسیس فورد نیست.
موضوع در ارتباط با نامه استعفای یک کارمند به مدیرشه با این مضمون: «مدیریت محترم، من کار بهتری پیدا کردم و دیگه نمیخوام اینجا کار کنم. لطفا با درخواست استعفای من موافقت کنید.»
امروز مدیرعامل در جلسهایی که با هم داشتیم میگفت: «من فعلا با استعفاش موافقت نکردم چون این ریسک بزرگی براش به حساب میاد. بهش یک ماه مرخصی میدم تا بره سر کار جدیدش و شرایط اونجا رو محک بزنه. شاید شرایط اون کار براش مساعد نبود. باید جایی داشته باشه که برگرده یا نه؟ اینطوری امنیتش بیشتره.»
از جلسه خارج شدم. باید کمی در مورد چیزی که اتفاق افتاده بود فکر میکردم. مدیر در مواجه با استعفای کارمندش رفتاری داره که یک پدر (و البته مادر) میتونه با فرزندش داشته باشه. گاهی در عصری که تنها ارزش قابل فهم بهرهوری و سودآوریه، میتونیم شاهد چیزهایی باشیم که جهانبینی مارو تغییر میدن. مدیرانی هستن که باید اونها رو پدرخوانده بدونیم.
تلاش برای جلب رضایت
طرح، محصول، برنامه یا کلا تلاش شما قراره رضایت چه کسی رو جلب کنه؟
هر تلاش شکست خوردهایی رو که تا به امروز دیدم دقیقا به یه دلیل مشترک شکست خورده: در مسیر جلب رضایت فرد درست نبوده. یک لحظه بهش فکر کنید … تلاش برای جلب رضایت فرد نادرست یعنی شکست.
همین موضوع در ارتباط با شغلی که باید انتخاب کنیم، یا حرفی که باید بزنیم، یا چیزی که باید بنویسیم، یا محصولی که باید بفروشیم و … به شکل عمیقتری درسته. اگه سخت در تلاشید که آدم اشتباهی رو راضی نگه دارید، شکست میخورید.
آیا واقعا فلان منتقد، خریدار، دوست، همکار، سرمایهگذار به همون اندازهایی که شما بهشون اهمیت میدید اهمیت دارن؟
سرسختی!
در مورد مطلب سه روز پیش پاسخهای جالبی دریافت کردم.
بعضی پاسخها از افراد تحصیل کرده هم بود. پرسیده بودن: «با این همه مخارج بالا، من چطور میتونم این کارایی که شما پیشنهاد دادید رو انجام بدم؟ شاید یه آدمی که هیچ مشکلی نداره بتونه این کارا رو بکنه، ولی من حتما باید یه شغل درست حسابی داشته باشم، باید بتونم مخارجم رو تامین کنم، باید پول داشته باشم یه سفری با دوستام برم یا نه؟»
البته، بیشتر پاسخها از طرف افرادی بود که گفتن: «بله، این فکر خیلی خوبیه. اصلا اگه لازم باشه یکسال نون و پنیر میخورم. اینم مثل دانشگاه و سربازی یه بخشی از زندگی حرفهایی آدمه که باید طی کنه.» چند تا کارفرما و کارآفرین هم با برنامه موافق بودن.
صد البته که موضوع به این آسونیها نیست. این کار انجام دادنش برای همه سخته. آدمهای خیلی کمی پیدا میشن که دارن به اندازه چیزی که مستحقش هستند دریافت میکنن. شما نمیتونید فقط تبلیغ کنید یا به اینور اونور رزومه بفرستید و موفق بشید.
اما خبر خوش اینه که اگه فقط کمی سرسختتر از بقیه آدمهایی باشید که زود تسلیم میشن، اگه کمی خلاقتر از بقیه آدمهایی باشید که توی یک نواختی گیر افتادن، از این مرحله عبور میکنید.
من اولین شرکت خودم رو قبل از انقلاب اینترنت راهاندازی کردم. اون موقع خیلی راحتتر بود که متفاوت باشی. عالی بودن کار آسونتری بود. الان هم شاید لحظه خاص شماست. که البته بیتردید آسان هم نخواهد بود.